درمان قطعی افسردگی من رفتن از این خونه ست! 

هربار دیدن خواهرم و ادا اطوارش و اینکه عین تن لش میفته رو مبل و همش صداش میاد که اعضای خونه رو صدا میزنه تا واسش کاری انجام بدن و از اون طرف بابام عین غلام حلقه به گوش در خدمت دخترشه و به ما که میرسه یادش میفته کار داره و ما باید مستقل بار بیاییم! 

دقیقا کل سال 98 به افسردگی حاد گذشت برای من دلیلشم این بود که خواهرم( چقدر از اینکه خواهر صداش کنم متنفرم) بعد از 9 سال درس خوندن و طرح گذروندن برگشت خونه!

و وقتی یادم میاد اون روز ها که من واسه کنکور میخوندم دلیل گند خوردن به زندگیم این آدم بود حالم ازش بهم میخوره و منفجر میشم از عصبانیت.

حالا دوباره افسردگی افتاده عین خوره به جونم! 

دوباره رو آوردم به فلوکستین برای اینکه فقط منو ببره به عالم هپروت و نفهمم با کیا زندگی میکنم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها